درماندگی آموختهشده (Learned Helplessness) به یک حالت روانشناختی اشاره دارد که شامل اختلال در انگیزش، فرایندهای شناختی و هیجانات است و به دلیل تجربۀ قبلی کنترل ناپذیر اتفاق میافتد. درماندگی آموختهشده، ادراکهای کنترل را برجسته میکند و کاربردهایی برای انگیزش درونی دارد.
مطالعات آزمایشگاهی
درماندگی در مطالعات آزمایشگاهی مشخص شد که در آن به سگها، شوکهای غیرقابلاجتناب وارد میشد، بعد به مکان دیگر انتقال مییافتند. در این مکان جدید سگها میتوانستند با پریدن از روی یک مانع، از شوک اجتناب کنند. شوکهای غیرقابلاجتناب قبلی، سگها را شرطی کرده بودند؛ آنها در موقعیت جدید، تلاش اندکی برای گریز انجام میدادند و ترجیح میدادند بهصورت منفعلانه شوک را تحمل کنند. سگهایی که قبلاً در معرض شوک غیرقابلاجتناب قرار نگرفته بودند، بهراحتی یاد گرفتند از شوک بگریزند.
یکی از نشانههای درماندگی، حالت انفعالی است. افراد وقتی باور داشته باشند هیچ کنترلی بر موقعیت ندارند، ممکن است هیچ کاری انجام ندهند. درماندگی همچنین یادگیری را به تأخیر میاندازد. افراد و حیواناتی که در معرض موقعیتهای غیرقابلکنترل قرار میگیرند، در مقایسه با آنهایی که با این موقعیتها مواجه نشدهاند، ممکن است هرگز پاسخهای انطباقی را یاد نگیرند یا ممکن است این پاسخها را کندتر یاد بگیرند. درماندگی نشانههای هیجانی هم دارد.
موقعیتهای غیرقابلکنترل قبلی ممکن است در ابتدا شخص را وادار کند تا یک پاسخ پرخاشگرانهتری بدهد، ولی نهایتاً رفتار کمتر جسارتآمیز یا پرخاشگرانه میشود. احساس درماندگی، انگیزش درونی را تضعیف میکند که بهشدت به ادراکهای کنترل وابسته است.
فرمولبندی دوباره الگوی اصلی سلیگمن
الگوی اصلی سلیگمن از درماندگی آموختهشده دوباره فرمولبندی شد تا اِسنادها را در برگیرد. الگوی تجدیدنظر شده فرض میکند که انتظارات آتی از بازدهها و واکنش به آنها تحت تأثیر تبیینها (اسنادها) برای بازدهها قرار دارند. تبیینها در سه بعد متفاوت هستند: پایدار- ناپایدار، کلی- اختصاصی و درونی- بیرونی.
شخصی که بازدههای منفی را به علتهای پایدار نسبت میدهد (برای مثال، من همیشه برای همهچیز دیر میرسم)، بیشتر احتمال دارد رویدادهای بد را در آینده انتظار بکشد و ممکن است دچار درماندگی شود تا فردی که بازدههای منفی را به علتهای ناپایدار نسبت میدهد (برای مثال، وقتی وضعیت آبوهوا بد بود، دیر رسیدم).
علتها میتوانند بسیاری از حیطههای زندگی فرد (کلی) یا تنها یک حوزۀ خاص را تحت تأثیر قرار دهند. دانشآموزان ممکن است باور داشته باشند که آنها در تمام دروس مدرسه یا تنها در یک درس خاص، توانایی ندارند. اِسنادهای کلی احتمالاً باعث ایجاد درماندگی میشوند.
علل رویدادهای منفی ممکن است برای فرد درونی باشند (هوش پایین) یا بیرونی (معلم آزمونهای غیرمنصفانه میگیرد). اِسنادهای درونی بهراحتی به درماندگی منجر میشوند. درمجموع، مستعدترین افراد برای درماندگی، آنهایی هستند که معمولاً رویدادهای منفی را با اسنادهای درونی، کلی و پایدار تبیین میکنند (برای مثال، «من در مدرسه ضعیف عمل میکنم چون خیلی باهوش نیستم»).
درماندگی آموختهشده و دانشآموزان دارای مشکلات یادگیری
درماندگی آموختهشده و انگیزش درونی پایین از وجوه مشخصۀ بسیاری از دانشآموزان دارای مشکلات یادگیری است که وارد یک چرخۀ معیوب میشوند که در آن، باورهای منفی بهطور متقابل با شکستهای تحصیلی تعامل دارند. به دلایل مختلف، دانشآموزان شکست میخورند و شروع به تردید کردن در مورد تواناییهای یادگیری خودشان میکنند و به موفقیتهای تحصیلی بهعنوان یک امر غیرقابلکنترل مینگرند. این باورها ناکامی ایجاد میکنند و باعث میشوند خیلی راحت از انجام تکالیف منصرف شوند.
کمبود تلاش و پایداری، به شکستهای بیشتر کمک میکند که این موضوع هم باورهای منفی را تقویت میکند. نهایتاً، دانشآموزان موفقیتهای خود را با دلایل بیرونی تفسیر میکنند؛ برای مثال تکلیف آسان بود، خوششانس بودند و یا معلم به آنها کمک کرد. آنها شکستها را به توانایی پایین نسبت میدهند که درونی، کلی و پایدار است و این امر بهصورت منفی بر خودکارآمدی، انگیزش و پیشرفت تحصیلی تأثیر میگذارد.
در مقایسه با یادگیرندگان عادی، دانشآموزان دارای مشکلات یادگیری، انتظارات پایینتری برای موفقیت دارند، خودشان را از لحاظ توانایی پایینتر ارزیابی میکنند و بر فقدان توانایی بهعنوان علت شکست تأکید میورزند. این دانشآموزان اغلب شکست خود را به تلاش کم نسبت نمیدهند. آنها وقتی با دشواریهایی مواجه میشوند، خیلی راحت دست از کار میکشند، برای موفقیتها و شکستها، علتهای غیرقابلکنترل معرفی میکنند و ادراکهای پایینی از کنترل درونی بر روی بازدهها دارند.
ادغام درماندگی آموختهشده در الگوی انگیزش پیشرفت
دوئک درماندگی آموختهشده را در الگوی انگیزش پیشرفت ادغام کرد. خود درگیری، مشخصۀ دانشآموزان درمانده است. اهداف تحصیلی آنها، تکمیل تکالیف و اجتناب از قضاوتهای منفی در مورد شایستگی خودشان است. آنها ذهنیت ثابت دارند و بر این باورند که هوش یک مقدار ثابت است. آنها از چالش اجتناب میکنند، در مواجهه با دشواریها استقامت کمی نشان میدهند، ادراک ضعیفی از تواناییهای خودشان دارند و ممکن است هنگام درگیری در تکالیف، اضطراب داشته باشند.
متغیرهای مرتبط با محیطهای آموزشی میتوانند از وارد شدن دانشآموزان دارای دشواریهای یادگیری به این چرخه جلوگیری کرده و به آنها کمک کنند تا بر آن غلبه یابند. بازخوردهای اِسنادی میتوانند باورها و رفتارهای پیشرفت ناسازگارانۀ دانشآموزان را تغییر دهند. معلمان همچنین لازم است تکالیفی به دانشآموزان بدهند که آنها بتوانند انجام دهند و بازخورد پیشرفت بهسوی اهداف یادگیری را برجسته کنند.
در مقابل، دانشآموزان تسلط گرا بهاحتمال بیشتر، ذهنیت رشدی دارند و الگوی پیشرفت تکلیف درگیر را به نمایش میگذارند. آنها بر این باورند که هوش را میتوان افزایش داد و هدف تحصیلی آنها، آموختن و شایستهتر شدن است. آنها ادراکهای بالایی از تواناییهای یادگیری خودشان دارند، بهصورت درونی برای یادگیری برانگیختهاند، به دنبال چالش میگردند و در تکالیف دشوار، پشتکار نشان میدهند.
این ایدهها بهخوبی با سازۀ خوشبینی آموختهشده همخوانی دارند. خوشبینی آموختهشده یک سبک تبیینی است که رویدادهای منفی را صرفاً چیزهای موقتی و ناپایدار میبیند نه تقصیر شخص و همچنین آن را خاص به رویداد در نظر میگیرد (یعنی نه همهچیز).
برای رویدادهای مثبت، افراد دارای خوشبینی آموختهشده مستعد این باورند که بازدههای خوب، پایدار و تحت کنترل آنها هستند. این سبک از سایر افراد مهم در محیطشان (برای مثال، والدین) آموخته میشود. این موضوع بدین معناست که آنها میتوانند تحت تأثیر آموزشی که اسنادهای تسهیلکنندهتری برای بازدهها ایجاد کنند، قرار گیرند.
منبع: شانک. دیل. اچ. (زیر چاپ). روانشناسی یادگیری: رویکرد تربیتی (ویرایش هشتم). (ترجمه اکبر رضایی). تهران: ارجمند. (تاریخ انتشار اثر به زبان اصلی، ۲۰۲۰).